پرهیز از غفلت در مقابل دشمن :
آمریکا از دشمنی با اسلام دست بر نمیدارد. باید بیدار باشیم؛ باید هوشیار باشیم؛ باید آمادگیهای خودمان را حفظ کنیم؛ نبایستی غافلگیر بشویم. امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) در نهجالبلاغه میفرماید: وَ اللهِ ...کَالضَّبُعِ تَنامُ عَلىٰ طولِ اللَدم؛(۱) ما باید اینجوری باشیم؛ نمیتوانیم به خواب برویم، نمیتوانیم غفلت کنیم؛ نمیتوانیم کید دشمن را ندیده بگیریم. باید بیدار باشیم. (۱۳۹۶/۰۹/۰۲ بیانات در دیدار شرکتکنندگان در اجلاس «محبان اهلبیت(ع) و مسئله تکفیریها»)
امکان پایان دشمنی دشمنان با انقلاب اسلامی
این انقلاب یک حرکت عظیمی بود برای اینکه وابستگی و عقبماندگی را -این دو ذلّت بزرگ را- به برکت اسلام و با راهنمایی و رهبری اسلام، از این ملّت بزداید؛ دو درد طولانیِ مزمن بود، اینها را علاج بدهد؛ انقلاب برای این به وجود آمد و نظام جمهوری اسلامی بر این اساس تشکیل شد. خب، درست توجّه کنید، وقتی که یک حرکتی برای این مقصود به وجود آمده است که وابستگی را و عقبماندگی را از این ملّت بزداید -و موفّق هم شده است، پیشرفت هم کرده است- آن کسانی که عقبماندگی و وابستگی به نفع آنها بود، در مقابل این حرکت، این انقلاب، و این نظام میایستند؛ این طبیعی است. این[طور] نیست که ما دشمن درست میکنیم؛ بعضیها تکیهکلامشان این است که آقا دائم دشمن نتراشید! دشمن را حرکت ملّت میتراشد....امروز با ما دشمنند؛ دشمن خونی! آن کسانی که از عقبماندگی ملّت ایران منتفع میشدند، امروز با ما دشمنند؛ دشمن خونی، دشمن آشتیناپذیر.(۱۳۹۵/۱۰/۱۹بیانات در دیدار مردم قم)
دشمنان بیکار نمینشینند، نقشه میکشند؛ هنر این است که نقشه و توطئهی دشمن را، نقطهای را که آماج حملهی دشمن است، بشناسیم و برای مواجهه و مقابلهی با او، برای خنثی کردن کار دشمن، طرح، انگیزه و فکر داشته باشیم.(۱۳۹۵/۰۸/۲۶بیانات در دیدار مردم اصفهان)
توهم توطئه, مبارزه با توطئه دشمن, نقشه دشمن, آمادگی برابر دشمن
وقتی من توطئه را میبینم و مشاهده میکنم، که نمیتوانم از شما پنهانش بکنم، باید بگویم به شما. یک عدّهای تا ما میگوییم دشمن، میگویند چقدر فلانی مدام میگوید دشمن دشمن! خب نگوییم دشمن؟ خدا در قرآن اینهمه اسم شیطان را آورده. خب یک بار شیطان را گفت، تمام شد رفت، چرا مرتّب تکرار میکند؟ برای اینکه من و شما فراموش نکنیم این دشمن را. دشمن را باید دائم در نظر داشت. (۱۳۹۵/۰۷/۲۸بیانات در دیدار نخبگان علمی جوان)
علیرضا پناهیان:
اینکه چرا مراسم عزاداری برای اباعبدالله(ع) از اول دهۀ محرم آغاز میشود، دلائل مختلفی میتواند داشته باشد:
شاید به اعتبار فرمایش امام رضا(ع) است که میفرماید از اول دهۀ محرم حزن و اندوه در چهرۀ پدرم دیده میشد و حالت عزادار به خود میگرفتند. در روایت آمده است که امام رضا(ع) فرمودند: هنگامی که ماه محرم شروع میشد، دیگر کسی پدرم را خندان نمیدید و هر روز ناراحتی او بیشتر میشد تا روز دهم محرم. پس وقتی روز دهم میرسید، آن روز روز مصیبت و اندوه و گریۀ او بود. (کَانَ أَبِی ع إِذَا دَخَلَ شَهْرُ الْمُحَرَّمِ... امالی صدوق/128) در روایت مشهور دیگری وقتی پسر شبیب در اول محرم بر امام رضا(ع) وارد شد، حضرت برای او ذکر مصیبت شهادت و اسارت اهل بیت(ع) را کردند. (دَخَلْتُ عَلَى الرِّضَا ع فِی أَوَّلِ یَوْمٍ مِنَ الْمُحَرَّمِ.. امالی صدوق/130)
شاید به این دلیل باشد که عزاداران قبل از عاشورا با ده شب عزاداری بتوانند خود را برای حضور در غم بزرگ عاشورا آماده کنند. چرا که پس از یک هفته عزاداری، حضور در ذکر مصیبت هولناک عاشورا قابل تحملتر خواهد بود. تمام عزاداران میدانند که اگر عزاداری از روز عاشورا شروع میشد چقدر ذکر مصیبتها در عاشورا دردناکتر و غیرقابل تحملتر میشد. اینکه پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرَارَةً فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَا تَبْرُدُ أَبَداً»(مستدرک الوسائل/10/318) این حرارت را هر کسی حس کرده باشد، میداند بیمقدمه وارد روز عاشورا شدن بسیار دشوار است.
از طرف دیگر ممکن است یک دهه عزاداری قبل از عاشورا برای بعضیها کسب توجه و آمادگی برای ایجاد سوز در روز دهم باشد. کسانی که دل غافلی دارند یا در اثر توجه به تعلقات دنیا احساس محبتشان به امام حسین(ع) کم شده باشد ده روز فرصت دارند تا در محافل عزاداری با شنیدن مواعظ و معارف دینی آمادگی لازم را کسب نمایند تا مبادا در روز مصیبت بزرگ اباعبدالله الحسین(ع) بیاحساس و بیتوجه حضور پیدا کنند.
و شاید حکمت آن این باشد که در واقع این عزاداری دهۀ اول محرم یک نوع اعلام آمادگی برای نصرت است تا صرف سوگواری، و گویی عزاداران به قصد یاری اباعبدالله الحسین(ع) از همان ابتدای محرم به خیمۀ اباعبدالله الحسین(ع) میروند که مولایشان را غریب نگذارند. به همین دلیل عزاداری دهۀ عاشورا رنگ و بوی حماسی دارد و دستههای عزا با علائم دستههای رزمی در میادین دیده میشوند. در حالی که عزاداری از عصر عاشورا و شام غریبان به بعد تنها رنگ و بوی غم به خود میگیرد و حتی رسم شده است از ظهر عاشورا به بعد بیرقها را به علامت شهادت اباعبدالله الحسین(ع) میخوابانند و دیگر برافراشته نگه نمیدارند.
http://panahian.ir/post/2522
بسم الله الرحمن الرحیم
اجرای برنامه هایی متنوع اعم از حاملان قرآن، سرود و تواشیح ، اجرای طنز ، نمایش تاریخی میثم تمار ، پخش بسته فرهنگی به همراه پذیرایی و...
توسط طلاب و کادر مدرسه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها از یزد برگزار شد.
این جشن ، ویژه بانوان در چهار مکان مختلف در سطح شهر با همکاری نهاد های مختلف برگزار گردید.
نمونه ای از فعالیت های فرهنگی و پژوهشی مدرسه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها شهر یزد
به روایت تصویر
آغاز سال تحصیلی97-98
اردو سال اولی ها به جمکران
اردوی راهیان نور
اهدای جوایز به فعالین فرهنگی و پژوهشی
********
مجموعه ای از سخنرانی های سیاسی،مذهبی،پژوهشی،فرهنگی و...
********
***
نمونه ای از بازدیدها /فضاسازی/ اتحاد حوزه و دانشگاه/ جلسه تفسیر نهج البلاغه و...
*********
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم المصطفیٰ محمّد و علی آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین سیّما بقیّةالله فی الارضین.
خلاصه بیانات حضرت آقا،در جمع طلاب و روحانیون
«توصیه مطالعه»
آب طلبنکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانهای است که قربانیات کنند(۲)
این آب طلبنکرده، این [چیزی] که از بیرون میآورند به ما میدهند، آب هم نیست، آب گلآلود است؛ باید از درون بجوشیم؛ باید مثل چشمه بجوشیم و حرکت کنیم و آبیاری کنیم.
فقه خیلی اهمّیّت دارد؛ یک عدّهای خیال میکنند فقه، چون اسمش فروع دین است یعنی کارهای فرعی؛ نخیر، فقه استخوانبندی و در واقع ستون فقرات زندگی اجتماعی است؛ فقه این است، متکفّل این است. حالا اگر ما به خیلی از بخشهایش توجّه نمیکنیم، نقص از ما است وَالّا فقه یعنی ادارهی زندگی، یعنی تبیین نظام زندگی اجتماعی و سیاسی. بالاخره اینکه ما در این زمینه تخصّصگرایی کنیم و تخصّصها را هر چه ریزتر کنیم، البتّه فکر خیلی خوبی است، دارد هم میشود، منتها غفلت نشود از برخی از عیوب تخصّص. سالها است عدّهای از متفکّرین در دنیا به این نتیجه رسیدهاند که تخصّصی شدن در کنار منافعی که دارد، مضارّی(۳) هم دارد.
یک روز یک بانوی اصفهانی بود، ملّای خوبی بود و در علوم عقلی و مانند اینها بیشتر تخصّص داشتند، خانم محترمی بود؛ مرحوم آقای طباطبائی دیدن ایشان رفته بودند، با ایشان ملاقات کرده بودند، مباحثه کرده بودند و مانند اینها؛ و خب افتخار میکردیم که یک بانوی فاضلهی عالمهای داریم؛ حالا چند ده هزار طلبهی فاضل [داریم] که بینشان تعداد زیادی فضلای برجسته هستند -چه در زمینهی علوم عقلی، چه در زمینهی فقه و بقیّهی دانشهای رایج حوزه- [این] خیلی چیز مهمّی است؛ [باید] جایگاه اینها معلوم بشود.
بدانید امروز وظیفهی حوزههای علمیّه از گذشته سنگینتر است. علّت هم این است که امروز نیاز و قبول بیشتر از گذشته است؛ هم نیاز بیشتر است، هم قبول بیشتر است. امروز اقبال به مفاهیم برجسته و عالی دینی در بین جوانان -نه فقط جوانان ما، جوانان دنیای اسلام و بلکه جوانان خارج از دنیای اسلام- وجود دارد.
بعضی آقایان تبلیغ میکنند که روحانیّت بعد از تشکیل جمهوری اسلامی سقوط کرد؛ ابداً، این حرفها چیست؟ [آن دوران] روحانی را در کوچه و خیابان مسخره میکردند. بنده در ایستگاه راهآهن مشهد [ایستاده بودم که] چند نفر جوان رد میشدند، به طور علنی و صریح -آن وقت بنده یک طلبهای بودم، مدرّس رسائل و مکاسب بودم در حوزهی مشهد- بنا کردند اهانت کردن به ما، مسخره کردن، هِرهِر خندیدن؛ چه کار میتوانستیم بکنیم؛ با خودم گفتم که این ممکن است سواد خواندن و نوشتن درست هم نداشته باشد [امّا] من مدرّس حوزهام؛ این وضعیّتِ نظم اجتماعی آن روز [بود]. امروز با این همه حملهای که علیه روحانیّت دارد میشود در دستگاههای تبلیغاتی و مانند اینها، ببینید [استقبال] مردم را، ببینید نمازهای جماعت را، ببینید پای منبرها را؛ هیچ وقت، هیچ وقت در هیچ شهری، در هیچ جلسهی منبری، اجتماعاتی که امروز پای این منبرها شما مشاهده میکنید وجود نداشت -نه اینکه [اصلاً] وجود نداشت؛ یکدهمِ این هم وجود نداشت- ... روحانیّت محترم است، روحانیّت مورد اعتماد است. اینها واقعیّاتی است که وجود دارد. خب سیاهنمایی و حرفهای بیربط هم علیه همهی این حرفها گاهی زده میشود؛ بدون تحقیق میدانی، بدون ملاحظه، بدون هیچ معیار و ملاک علمی، یک چیزهایی گفته میشود که حرفهای غلطی است، یک عدّه هم باور میکنند؛ لکن واقعیّت این است که بنده عرض کردم و این، آن وقت وظیفهی حوزهها را سنگین میکند.
آنچه بنده به ذهنم بود عرض کنم این بود که حوزههای علمیّه مرکز آموزش اسلامند؛ بالاخره دین باید فهمیده بشود، شناخته بشود، دانسته بشود، عمقیابی بشود، [لذا] مرکز لازم دارد؛ این مرکز، حوزههای علمیّهاند که عالِم دینی درست میکنند. حوزههای علمیّه، مرکز تعلیم اسلامند. اسلام فقط معرفت نیست، تعهّد به عمل و تحقّق احکام اسلام هم جزو اسلام است؛ یعنی یک وقت هست که ما اسلام را -که میخواهیم در حوزه یاد بگیریم- فقط عبارت میدانیم از اصول و فروع و اخلاق و همینهایی که هست -[که] واقعیّت هم همین است؛ [یعنی] اصول دین، فروع دین، ارزشهای اخلاقی، سبک زندگی، آئین حکمرانی، اینها همه جزو اسلام و جزو معارف اسلامی است- خب اینها را باید برویم در حوزهی علمیّه یاد بگیریم. لکن این [برداشت] درست نیست؛ این بخشی از کار حوزههای علمیّه است؛ چرا؟ چون این بخشی از اسلام است؛ بخش دیگرِ اسلام عبارت است از محقّق کردنِ این حقایق در متن جامعه، در متن زندگی مردم، یعنی هدایت؛ این بخشی از اسلام است دیگر. اسلام فقط توحید به معنای علم توحید با همان عمق و معرفتِ عرفانی و فلسفی و [مانند] اینها نیست، بلکه اسلام عبارت است از استقرار توحید در جامعه؛ یعنی جامعه موحّد بشود؛ این هم جزو اسلام است.
مگر شما نمیگویید: اَلعُلَماءُ وَرَثَةُ الاَنبیاء؟(۵) علمای دین، ورثهی انبیائند دیگر؛ اینجا مراد از علما، علمای دین هستند و اینها ورثهی انبیائند. انبیا چه کاره بودند؟ [آیا] انبیا آمدند تا معارف دین را فقط بیان کنند یا نه، معارف دین را در جامعه محقّق کنند؟ حتماً این دوّمی است: لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّناتِ وَ اَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتابَ وَ المیزانَ لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسط.(۶) این «لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسط» نشان میدهد که حضور انبیا برای «قیام به قسط» لازم است، یعنی رابطه هست بین حرکت انبیا و «قیام به قسط» در جامعه؛ حالا این «لام» در «لِیَقومَ» چه «لامِ» علّیّت(۷) باشد، چه «لامِ» عاقبت و نتیجه(۸) باشد، فرقی نمیکند؛ یعنی نبی باید اقامهی قسط کند در جامعه و چون اقامهی قسط میخواهد بکند، مبارزه میکند؛ وَالّا اگر نبی نمیخواست اقامهی قسط بکند، توحید را نمیخواست عملی بکند، اندادالله(۹) را نمیخواست به کنار بزند، جهاد لازم نبود. این «وَ کَاَیِّن مِن نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَه رِبِّیّونَ کَثیرٌ فَما وَهَنوا لِمآ اَصابَهُم فی سَبیلِ الله»(۱۰) برای چیست؟ چرا مجاهدت کردند؟ همهی انبیا مجاهدت کردند، حالا بعضیها توانستند، دستشان رسید، مقاتله کردند: قاتَلَ مَعَه رِبِّیّونَ کَثیر، [بعضی هم نتوانستند.] ما خب خبر انبیا را نداریم امّا در بعضی از روایات اشارهای هست: اَوَّلُ مَن قاتَلَ فی سَبیلِ اللَهِ اِبراهیم؛(۱۱) حالا ما در حالات حضرت ابراهیم [در قرآن] این را نداریم امّا در روایت این را داریم؛ و بقیّهی انبیا [هم] مقاتله کردند، مجاهده کردند فیسبیلالله. در اسلام [هم که داریم] «قاتِلُوا الَّذینَ یَلونَکُم مِنَ الکُفّار»،(۱۲) یا «اَلَّذینَ ءامَنوا یُقاتِلونَ فی سَبیلِ الله»،(۱۳) این قتال و جهاد برای چیست؟
پیغمبر اکرم قبل از اینکه بیاید مدینه، از مردم مدینه که آمده بودند، از نمایندگان اوس و خزرج بیعت گرفت؛ گفت با جانتان، با مالتان باید همراه من باشید، آنها هم قبول کردند، پیغمبر [هم] تشریف آورد مدینه. وقتی هم وارد مدینه شد، هیچ سؤال نکرد که حالا مثلاً حاکمیّت هم به عهدهی ما است یا نه؛ نه، معلوم بود، همه میدانستند آمده و حاکمیّت و حکمرانی و ادارهی حکومت به عهدهی او است. دین برای این است: ما اَرسَلنا مِن رَسولٍ اِلّا لِیُطاعَ بِاِذنِ الله؛(۱۴) معنای «لِیُطاعَ» فقط این نیست که اگر گفت نماز بخوانید، نماز بخوانید؛ نه، [معنایش] اطاعت در همهی امور زندگی [است]، یعنی حکمرانی. خب پس این بخشی از اسلام است، یعنی بخشی از اسلام عبارت است از معارف اسلامی که این معارف شامل عقلیّات و نقلیّات و ارزشهای اخلاقی و بیان سبک زندگی و شیوهی حکومت است؛ و همهی اینها جزو معارف اسلامی است که دانستن اینها لازم است. این بخشی از اسلام است؛ بخشی از اسلام هم عبارت است از تحقّق اینها در خارج؛ یعنی توحید محقّق بشود در خارج، نبوّت به معنای در رأس جامعه بودن تحقّق پیدا کند. خب «اَلعُلَماءُ وَرَثَةُ الاَنبیاء» را باید شما محقّق کنید. نمیگویم حتماً باید شما در رأس جامعه باشید -خب شکل حکومت ممکن است انواع و اقسامی داشته باشد- امّا شما به عنوان عالم دین و متخصّص دین موظّفید که اسلام را در خارج، در محیط زندگی محقّق کنید؛ این وظیفهی ما است. این کاری است که امام بزرگوار کرد. یکی از دوستان بدرستی اشاره کردند به منشور روحانیّت(۱۵) و آن نامهی مفصّل امام. منشور روحانیّت را بخوانید، مکرّر بخوانید. امام به معنای واقعی کلمه حکیم بود -حکیم فقط آن کسی نیست که فلسفه بلد است- حکمت در رفتار او، در گفتار او، در نوشتار او موج میزد.
مسئلهی سبک زندگی، مسئلهی حکمرانی اسلامی، مسئلهی مبارزهی با طاغوت، مسئلهی استقرار توحید به معنای واقعی کلمه در جامعه، و مسئلهی عدالت که جزو اساسیترین مسائل است؛ بروید بگویید اینها را، معرفت مردم را بالا ببرید، گفتمانهای انقلابی در مردم به وجود بیاورید؛ و البتّه وجود دارد، تقویت کنید. خیلی کار از عهدهی حوزه برمیآید؛ بخشی مربوط به دستگاههای متصدّی این کار در حوزه و در خارج حوزه است، بخشی هم مربوط به خود طلّاب است.
پس ببینید! ما یک مسئله داریم [با عنوان] هویّت حوزه، چیستیِ حوزه؛ حوزه چیست؟ حوزه عبارت است از مرکزی که عالم دین پرورش میدهد، که عالِم دین آن کسی است که معارف دین را فرامیگیرد و برای تحقّق آن وارد میدان میشود. فرق هم نمیکند که این عالم دین در رشتهی فقه تخصّص پیدا کرده باشد یا در رشتهی فلسفه تخصّص پیدا کرده باشد یا در رشتهی کلام تخصّص پیدا کرده باشد؛ تفاوتی نمیکند. امام بزرگوار ما فقیه بزرگی بود؛ انصافاً ایشان فقیه برجستهای بود امّا در عرفان نظری [هم] ایشان یک مجتهد به تمام معنا و صاحبنظر [بود].
در زمینهی مسائلی که ارتباط مستقیمی با دین ندارد، مثل علوم طبیعی و مانند آن که مستقیماً ارتباطی با زیربنای فکریِ دینی ندارد، جهتگیری اینها را هم حوزه بایستی معیّن کند؛ یعنی جهتگیری حرکت علمی را حوزهها باید معیّن کنند، چون این کارِ دین است؛ دین است که به علم جهت میدهد. علم میتواند در خدمت بشر باشد، میتواند علیه بشر باشد؛ میتواند در خدمت عدالت باشد، میتواند در خدمت ظالمین و مستکبرانِ طواغیتِ عالم باشد؛ کمااینکه الان هست. این جهت دادن به علم هم به عهدهی حوزه است.
یک نکته راجع به «درس خواندن» عرض میکنم: درس را جدّی بگیرید؛ درس فقه را جدّی بگیرید. ببینید! عالِم دین میخواهد معارف اسلامی را به دست بیاورد؛ از کجا؟ از کتاب و سنّت و عقل؛ این است دیگر؛ بخشیاش مربوط به عقل است، بخشیاش هم مربوط به کتاب و سنّت و نقل است؛ خب باید بداند که چه جوری باید به دست بیاورد؛ این همان اجتهاد است. اجتهاد یعنی چگونگی استفادهی این معارف از منابعش؛ یعنی متُدِ -به تعبیر فرنگی که بنده اصرار دارم [استفاده] نکنم امّا اینجا ناچارم- استفادهی حقایق و معارف از منابعش؛ این اجتهاد است. خب این اجتهاد را اگر بخواهد انسان دارا بشود، باید تمرین کند، باید کار کند. این درس فقهی که شما میخوانید ولو طهارت باشد -حالا بعضی از طلبهها میگویند: «آقا، چرا همیشه طهارت و صلات و مانند اینها؟»- فرقی نمیکند؛ آن چیزی که به شما این شیوهی استنباط را یاد بدهد، مورد نیاز شما است. [این] گاهی در یک مسئلهی مربوط به طهارت است، گاهی در مسئلهی مربوط به صلات است، گاهی مسئلهی مربوط به بحث معاملات و اجاره و مانند اینها است؛ شما باید بدانید چه جوری استنباط کنید. اگر این طریقهی استنباط را یاد گرفتید، آن وقت ارزشهای اخلاقی را هم درست از کتاب و سنّت استنباط میکنید؛ [نه] مثل بعضی از نیمهسوادها -حالا احترامشان کنیم، نگوییم بیسواد؛ نیمهسواد- که یک چیزی یا چهار کلمهای یاد گرفتهاند، راجع به مسائل دینی اظهار نظر میکنند، به یک آیه هم گاهی استناد میکنند؛ خب معنای این آیه این نیست؛ این به خاطر ضعف در فهم آیه و استنباط از آیه است، و به خاطر همین است که اجتهاد وجود ندارد. پس درس خواندن برای مجتهد شدن لازم است؛ البتّه من نمیگویم همه باید مجتهد بشوند -در واقع یک واجب کفائی است- یک عدّه هم ممکن است نیاز به مجتهد شدن نداشته باشند، امّا برای فراگیری معارف اسلامی اجتهاد لازم است. این یک نکته که درس را باید خوب خواند. طلبهی روشنفکر امروزی حق ندارد بگوید که «آقا، ول کن این حرفها را، [این] درسها را»؛ نه، باید درس خواند؛ بیمایه [فطیر است]. زمان مبارزات که ما مثلاً مکاسب میگفتیم، کفایه میگفتیم، بعضی از طلبههای پُرشور داغ دُور و بَر ما بودند در مشهد که واقعاً هم مبارزه میکردند، [امّا] گاهی میشنفتم میگویند «آقا، این چیست؟»؛ من به آنها میگفتم اگر [این بحثها را] نکنید، بعد نمیتوانید به درد نظام اسلامی بخورید، نمیتوانید استفاده کنید، نمیتوانید به مردم چیزی یاد بدهید. این است که درس خواندن، یک مسئله است.
یک مسئله این است که در حوزه ممکن است در مسائل گوناگون اختلاف نظر وجود داشته باشد؛ در مسائل علمی که اختلاف نظر هست، در جهتگیریهای فکری که اختلاف نظر هست، در زمینههای سیاسی هم اختلاف نظر ممکن است باشد؛ این اشکال ندارد؛ اختلافات را باید مدیریّت کرد. مواظب باشید اختلاف نظرها به درگیری و تشنّج و ناخن زدن به چهرهی یکدیگر نینجامد!
در حوزه از یک طرف طلبههای جوان باید ادب را، اطاعت را نسبت به بزرگان حوزه، نسبت به مراجع تقلید حفظ کنند، همین طور که در همین منشور روحانیّت امام (رضوان الله علیه) همینها هست. آن بزرگان حوزه هم باید حلم را و تحمّل را نسبت به جوانها در نظر داشته باشند. از یک طرف حلم و تحمّل لازم است، از یک طرف هم ادب و اطاعت لازم است.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
غنچه دلتنگ ز خاموشى لبهاى شماست
گل كه سرخ است خجل از رخ زيباى شماست
كوه موسى نتواند كه بماند بر جائى
گر باين طور سر طور تجلاى شماست
سخنم كاين همه مجموعه حسن و خوبى است
سبب آنست كه از مدح سراپاى شماست
نه همين من دل و جان را بشما باختهام
كه مسيحا، گرو زلف چليپاى شماست
آل طه سجلّ شرع ز املاى شماست
زينت نامه ايجاد ز طغراى شماست
آنچه در غير نبودست و نخواهد بودن
علم و فضل و شرف و عصمت و تقواى شماست
چه سخاوت چه شجاعت چه عبادت چه ورع
هر كجا هست چو يك قطره ز درياى شماست
كعبه را حرمت و احرام ز ميلاد على
خلق را باب حوائج، در موساى شماست(كشف الأسرار في شرح الإستبصار، ج1، ص: 356)
نه همين بر دل من نام شما منقوش است
زينت عرش و سماوات ز اسماى شماست
ذرّهاى يافته از مهر شما ماه منير
آفتاب آئينه طلعت غرّاى شماست
دوزخ آتشكده قهر شما مى باشد
خلد، گلدسته اى از بهر تماشاى شماست
آل ياسين بعراق است عرق ريزى ما
هند با شيعه نسازد كه از اعداى شماست
حيف باشد غم دوران دل ما را شكند
كه همين شيشه صهباى تولاى شماست
ساكنان فلك آيند و زيارت بكنند
ما نبينيم و زمين مسكن و مأواى شماست
پيرى و ضعف و غم رنج هلاكم كرده
نفسى چند كه مانده بتمناى شماست
آبجوى قلمش در چمن منقبت است
نظر لطف بعباس كه سقاى شماست.( تجليات( ج 2/ 76))
على (ع) و نشان دادن عالم قبر
رميله مى گويد: عده اى از اصحاب على- عليه السّلام- پيش آن حضرت رفتند و گفتند: وصى موسى دلايل و نشانه ها و معجزاتى نشان مى داد و جانشين عيسى نيز همان طور. تو نيز اگر چيزى نشان ما بدهى تا قلب ما آرامش پيدا كند، خوب است.
حضرت فرمود: «شما تحمّل ديدن آن را نداريد». ولى آنها اصرار ورزيدند.
حضرت آنها را به طرف خانههاى مهاجرين برد و به آرامى دعا كرد. پرده طبيعت از برابر چشمان آنان كنار رفت، در يك طرف، باغهاى بهشت را ديدند و در طرف ديگر، آتش دوزخ را.
عدّه اى گفتند: (اين) سحر است! سحر است! عدّه اى نيز در تصديق خود، پايدار ماندند و مانند اين معجزات را انكار نكردند و گفتند: پيامبر اكرم فرموده است: «قبر يا باغى است از باغهاى بهشت و يا دخمهاى است از دخمههاى جهنم!» ( بحار: 41/ 248، حديث 2.)
تعليم قرآن، توسط على (ع)
رميله مى گويد: على- عليه السّلام- شخصى را در حال خياطى و آوازخوانى ديد و فرمود: «اى جوان! اگر قرآن بخوانى براى تو بهتر است».
گفت: خوب نمى توانم بخوانم، دوست داشتم خوب قرآن مى خواندم.
حضرت فرمود: «نزديك بيا» جوان نزديك على- عليه السّلام- آمد و على- عليه السّلام- آهسته چيزى در گوش او گفت كه تمام قرآن در قلب او نقش بست و حافظ كل قرآن شد.(بحار: 42/ 17، حديث 1.)
در معجزات امير المؤمنين على (ع)
ميلادامام على (ع)
امام صادق- عليه السّلام- از پدران بزرگوارش نقل مى كند كه: عبّاس بن عبد المطلب و نوفل بن قعنب، روبروى خانه كعبه نشسته بودند، در اين هنگام فاطمه بنت اسد آمد و ايستاد و درد زايمان او را گرفت و دعا كرد.
آن دو، مى گويند: خانه خدا را ديديم كه از پشت شكافته شد و فاطمه وارد گرديد. و از چشم ما ناپديد شد. در خانه نيز بسته شد. سپس شكاف ديوار به هم آمد و چسبيد. رفتيم كه در را باز كنيم تا زنها داخل خانه بروند، ولى نتوانستيم.
فهميديم كه اين كار از جانب خداست.
فاطمه سه روز در آنجا ماند و همه جا سخن از او بود. بعد از سه روز، باز هم همان جا شكافته شد و فاطمه بيرون آمد. و على- عليه السّلام- روى دستهاى او بود. و گفت: در اين سه روز از ميوههاى بهشت تغذيه مى كردم.
على- عليه السّلام- وقتى كه رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- روى دستهاى او بود. و گفت: در اين سه روز از ميوههاى بهشت تغذيه مىكردم.
على- عليه السّلام- وقتى كه رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- را ديد. گفت:«السّلام عليك يا رسول اللَّه!». و به روى پيامبر- صلّى اللَّه عليه و آله- لبخند زد.
(جلوههاى اعجاز معصومين عليهم السلام، ص: 146)