حوصله کن و مطلب علمی زیر را بخوان
عدالت خداوند و معلولیت
در تاریخ14 اسفند 1395
را خداوند عادل انسانهايى مشابه ايشان و يا انسانهاى معلول را خلق ميكند...آن دسته از بى عدالتى ها كه مربوط به خود ما انسانهاست را ميشود پاسخ داد و خود را قانع كرد... ولى انسان معلول مادرزاد چه گناهى دارد؟
براي سوال حضرت عالي پنج پاسخ تهيه شده كه هر كدام از زاويه اي به اين پرسش پاسخ مي دهند.پاسخ اوّل:ـ معلوليّت (نقص عضو يا ذهن) يك وصف نسبي است نه حقيقي. لذا به يك اعتبار ، جز چهارده معصوم (ع) همه ي انسانها و بلكه همه موجودات معلول (ناقص) مي باشند.تفاوت ، به اشكال گوناگون ، بين همه انسانها و همه موجودات وجود دارد ؛ كه با توجّه به حكمت بالغه الهي ، اين تفاوتها نيز حكيمانه اند. اين تفاوتها به خودي خود رنجي ندارند ؛ رنج زماني پديدار مي شود كه شخص خود را با ديگري مقايسه مي كند. انسانهاي عادي زماني كه به انسانهاي متعالي فكر نكنند خود را نرمال خواهند يافت ولي اگر ما انسانهاي عادي خود را با انسانهايي همچون انبياء(ع) مقايسه كنيم كه اكثراً از بدو تولّد داراي خصوصيّات ويژه بودند ، در آن صورت خود را بسيار ناقص خواهيم يافت. همانطور كه يك نابيناي مادرزاد خود را در مقايسه با افراد عادي ناقص مي يابد ، انسانهاي عادي نيز در مقايسه با انبيآء(ع) نابيناي مادرزادند. چون آنها اموري را ادراك مي كنند كه انسانهاي عادي قادر به ادراك آن نيستند. اگر همه انسانهاي روي زمين نابينا يا فاقد پا يا فاقد دست بودند در آن صورت به فكر كسي هم نمي رسيد كه چشم داشتن و پا داشتن و دست داشتن كمال است ؛ همانطور كه الآن انسانهاي عادي از نداشتن چشم بصيرت و كرامت و معجزه و طيّ الارض و علم غيب و امثال آنها احساس رنج نمي كنند ؛ امّا زماني كه خود را با انسانهاي صاحب اين فضائل مقايسه مي كنند آرزو مي كنند كه: اي كاش ما هم چنين ويژگيهايي مي داشتيم. ما انسانهاي عادي ، انبياء(ع) را انسانهاي استثنايي مي دانيم چون ما افراد عادي در اكثريّت قرار داريم. اگر همه انسانها نابينا بودند جز چند نفر ، در آن صورت اين چند نفر بينا نيز مانند انبياء استثنايي خوانده مي شدند. همينطور اگر همه فاقد قدرت حركت بودند و تنها چند نفر قادر به چنين كاري بودند آنها استثنايي خوانده مي شدند. امّا چون اكثريّت بينا هستند و قدرت حركت دارند لذا فاقد اينها را معلول مي نامند. اين مقايسه را در سطح وسيعتري نيز مي توان انجام داد. براي مثال از مقايسه حيوانات با انسانها متوجّه مي شويم كه حيوانات فاقد برخي كمالات انسان هستند كما اينكه انسانها نيز فاقد برخي كمالات حيواناتند. براي مثال پرندگان عقل ندارند ، در عوض انسان هم بال پرواز ندارد. امّا نه انسان نسبت به پرنده معلول خوانده مي شود نه پرنده نسبت به انسان. اين مساله به خصوص در حكمت متعاليه(مكتب فلسفي ملاصدرا ) به خوبي قابل توجيه است ؛ چرا كه در سطوح بالاي حكمت متعاليه ، انسان جنس قلمداد مي شوند نه نوع ؛ لذا هر فرد انساني نوعي منحصر به فرد بوده كاملترين فرد نوع خود است. بنا بر اين ، چيزي كه باعث مي شود انسانها افراد به اصطلاح معلول را ، ناقص تصوّر كنند مقايسه آنها با ديگران است ؛ در حالي كه هر موجودي في حدّ نفسه يك موجود كامل است و هيچ موجودي در مقايسه با هدفي كه براي آن آفريده شده است ناقص نيست. يك به اصطلاح معلول جسمي شايد براي كارگري و از پلّه بالا رفتن موجود ناقصي باشد امّا براي رسيدن به مقام عبوديّت و خليفة اللّهي و مظهر اسماء الهي شدن ــ در حدّ يك انسان عادي ــ ناقص نيست. بلي اگر هدف از خلقت انسان ازدواج كردن و بچه دار شدن و اشتغال به فلان كار دنيايي و از پلّه بالا رفتن و امثال آنها بود در آن صورت مي شد اين گونه افراد را ناقص ناميد ، كما اينكه در اين صورت همه يا خيلي از انسانها را مي شد ناقص شمرد ؛ چون هيچكس از افراد عادي نيست كه همه استعدادها را يكجا داشته باشد. آيا به ظاهر معلولي كه اين استعداد را داشته كه به دانشگاه راه پيدا كرده مهندس كامپيوتر شود ناقص است؟ در حالي كه بسياري از افراد به اصطلاح غير معلول ، استعداد ورود به دانشگاه را هم ندارند چه رسد به اين كه مهندس كامپيوتر شوند. آيا سزاوار است كه اينها هم معلول خوانده شوند يا نه؟ اگر نداشتن استعداد حركت جسماني معلوليّت است پس نداشتن استعداد علم آموزي هم معلوليّت است. لكن معلوليّت نوع اوّل ملموس ولي دومي ناملموس است. بر اين اساس ، اگر نبود يك استعداد ــ اعمّ از استعداد حركت ، استعداد علم آموزي ، استعداد استقامت و ... ـــ معلوليّت است ، پس اكثريّت قريب به اتّفاق انسانها معلولند. پاسخ دوم:اين مطلب را از زواياي گوناگوني مي توان بررسي نمود. در اينجا دو نوع نگاه به مساله را مطرح مي كنيم. 1. دو گونه نگاه به موجودات عالم و از جمله انسان مي توان داشت. در يك نگاه ، كه نگاه غير واقع بينانه و غير عالمانه است ، تك تك موجودات عالم ، گسسته و جدا از همديگر و بي ارتباط به يكديگر ديده مي شوند ؛ امّا در نگاه دوم ، همه ي موجودات عالم به صورت پيوسته و در ارتباط تنگاتنگ به همديگر مشاهده مي شوند. در نگاه اوّل نسبت موجودات به همديگر مثل نسبت مشتي خاك و شن و ماسه و امثال آنهاست كه در كنار هم قرار دارند ولي ربط وجودي خاصّي بين آنها نيست. امّا در نگاه دوم موجودات عالم مانند اعضاء و اجزاي يك بدن ديده مي شوند كه كاملاً به هم مربوط بوده يك مجموعه ي منسجم و منظّم را شكل مي دهند. در چنين نگاهي عملكرد هر يك از موجودات در عملكرد و وجود تك تك موجودات عالم موثّر است. بر اساس همين نگاه است كه گفته شده :« جهان چون چشم و خطّ و خال ابروست كه هر چيزي به جاي خويش نيكوست.» باز بر همين اساس است كه گفته شده:« اگر يك ذرّه را برگيري از جاي جهان يك سر فرو ريزد ساراپاي.» آري عالم خلقت ، مثل پيكر انسان است كه بد كار كردن برخي اعضاء مانند كليه يا كبد يا قلب يا مغز يا پوست و ... باعث اشكال در كار ديگر اعضاء نيز مي شود. البته همانطور كه تأثير كار هر يك از اعضاء و اجزاي بدن در ديگر اعضاء و اجزاء متفاوت بوده و كم و زياد دارد ؛ در نظام خلقت نيز تأثيرات موجودات در همديگر به يك اندازه و به يك شكل نيست. امّا اينكه چرا موجودات عالم چنين خصوصيّتي داشته ، در همديگر موثّرند ناشي از نظام علّت و معلولي عالم است. يعني چون قانون علّيّت در عالم مادّه حاكم است لذا تأثيرات ، به صورت زنجيره اي در عالم مادّه مي چرخند. كار خوب و خوب كار كردن اجزاي عالم ، باعث خوب كار كردن و كار خوب كردن ديگر اجزاء مي شود و برعكس بد كار كردن و كار بد كردن برخي اجزاء نيز موجب گسترش بي نظمي نسبي در عالم مي شود كه نتيجه ي آن انواع و اقسام فساد و تباهي است. لذا خداوند متعال فرمود:« ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ . فساد و تباهي ، در خشكى و دريا آشكار شده است بخاطر حاصل دست مردم ؛ تا خدا به آنها بچشاند بعضي از آنچه را كه انجام داده اند ، شايد بازگردند» (الروم:41) بر اين اساس ، همانگونه كه خشكسالي ها ، سيلها ، شيوع برخي امراض ، جنگها ، گراني ها ، نا امني ها و ... نتيجه ي وضعي و تكويني عملكرد افراد و جامعه ي بشري است ؛ معلوليّتها ، بد قيافه شدنها ، عدم تناسب اندام و امثال آنها نيز معلول يك سري از علل مادّي است كه اكثر آنها به نحوه ي به عملكرد انسانها بر مي گردد. نتيجه ي مقدّس شمردن موش در هندوستان ، شيوع چند سال پيش مرض طاعون در آن كشور بود ؛ شيوع مرض ايدز در غرب ، نتيجه همجنسگرايي و بي بند و باري جنسي غربيهاست. به هم ريختن اقتصاد جهاني در آمريكا و اروپا و هجوم گراني افسار گسيخته در چند ماه گذشته ، نتيجه ي اقتصاد مبتني بر ربا است. اينها بلايايي هستند كه منشاء بشري آنها معلوم است ؛ امّا در بسياري از ناهنجاريهاي موجود ، دست پنهان بشر آشكار نيست. حضرت علّامه حسن زاده آملي ـ ايّده الله ـ مي فرمودند: روزي زن و شوهري با كودكشان پيش من آمده از مرض غش و صرع فرزندشان شكوه كردند. و از من دعايي طلب نمودند تا فرزندشان ان شاءالله شفا يابد. علّامه ي بزرگوار فرمودند: من به آنها گفتم مريضي اين بچّه ناشي از بي ديني شماست. پدر بچّه گفت: آقاجان ما افراد متديّني هستيم. علاّمه فرموده بودند: مگر دينداري فقط به نماز خواندن و روزه گرفتن است؟! مگر ائمه(ع) نفرمودند كه زن و شوهر زير نور ماه نزديكي نكنند كه بيم مبتلا شدن بچّه به جنون و مرض صرع وجود دارد؟ آيا اين گونه دستورات بهداشتي جزء دين نيستند؟! خدا و فرستادگان او آنچه بايد مي گفتند گفته اند ؛ گناه از بشر است كه عمل به دين نمي كند. كتب روايي شيعه پر از رواياتي است كه مي گويد اگر زن و شوهر به هنگام نزديكي فلان كار را بكنند فرزند آنها بدقيافه يا خوش قيافه مي شود. اگر فلان كار را بكنند فرزند آنها ممكن است كور يا كر يا لال يا ... به دنيا بيايد. اين گونه روايات كه از منبع غيب سرچشمه گرفته اند از قواعد حاكم بر عالم خلقت به ما خبر مي دهند تا ما انسانها ندانسته موجب تباهي و خرابي نشويم. پس وجود برخي نارسايي ها تقصير خدا نيست بلكه نتيجه ي عملكرد غير الهي بشر است. خداوند متعال همانگونه كه راه سعادت و شقاوت اخروي را بيان نموده ، راه سعادت و شقاوت دنيوي را هم نشان داده است. لذا اگر به خاطر عملكرد كسي براي شخص ديگري مشكلي پيش آمده كه استحقاق آن را نداشت ، به حكم عدل خداوندي ، صاحب عمل ، بايد در روز قيامت تاوان آن را به آن كه متضرر شده است بپردازد ؛ و اگر چيزي براي پرداخت ندارد بايد گناه او را به گردن بگيرد. اگر والدين يا پزشك يا هر كس ديگري سهل انگاري نمودند و فرزندي مشكل دار متولّد شد ، اگر آنها مقصّر باشند بايد در قيامت تاوان آن را بپردازند. و اگر آنها مقصّر نبوده اند ، خداوند جبّار (جبران كننده) كه « كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَة ـ رحمت را بر خود نوشته و حتمي كرده است.»(الأنعام:12) كمبود او را جبران مي كند و در مقابل كمبودي كه ناشي از نظام علّي و معلولي عالم خلقت است ، به او عوض مي دهد ؛ البته به شرط آنكه آن شخص راه كفران و الحاد پيش نگرفته باشد و خدا را متّهم به بي عدالتي نكند.«إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظيماً . خداوند(حتّى) به اندازه سنگينى ذرهاى ستم نمىكند؛ و اگر كار نيكى باشد، آن را افزون مىسازد؛ و از نزد خود ، پاداش عظيمى مىدهد.»(النساء:40) « وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظيمٍ . و خداوند داراى فضل و دَهِش بزرگى است.»(آلعمران:174)2. اهل ظاهر بر اين پندارند كه قيافه ي زيبا ، ثروت ، قدرت ، سلامتي ، اعتدال اندام و امثال اين امور ، همواره نعمت بوده و خوبند و در مقابل ، نازيبا بودن ، فقر و ضعف ، بيماري ، نقص عضو و امثال آنها همواره نقمت بوده ، بد هستند. امّا عاقلان و اهل دل بر اين باورند كه هرچه از دوست رسد نيكوست. اينها به برهان و عرفان دريافته اند كه خداوند متعال حكيم بوده هيچ كارش بي حكمت نيست. همچنين يافته اند كه خداوند متعال بندگانش را بيش از خودشان دوست دارد ، لذا محال است بد بندگانش را بخواهد ؛ بلكه آنچه او براي بنده اش خواسته بهترين خواسته است ؛ امّا اكثر بندگان مانند كودكاني هستند كه محبّت را به شكلات و پفك و امثال آنها مي شناسند و دكتر و آمپول را از خطرناكترين موجودات عالم مي دانند. خداوند متعال مي فرمايد: «عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون. ـ چه بسا شما چيزى را خوش نداشته باشيد ، حال آن كه خيرِ شما در آن است. و يا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آنكه شرِّ شما در آن است. و خدا مىداند، و شما نمىدانيد.»(البقرة: 216) باز مي فرمايد: « يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ يَأْتينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فيهِ خَيْراً كَثيراً . اى كسانى كه ايمان آوردهايد! براى شما حلال نيست كه از روى اكراه(و ايجاد ناراحتى براى زنان) از آنها ، ارث ببريد . و آنان را تحت فشار قرار ندهيد كه قسمتى از آنچه را به آنها دادهايد(از مهر) ، تملك كنيد! مگر اينكه آنها عمل زشت آشكارى انجام دهند. و با آنان ، بطور شايسته رفتار كنيد! و اگر از آنها ، (به جهتى) كراهت داشتيد ، (فوراً تصميم به جدايى نگيريد!) چه بسا چيزى خوشايند شما نباشد ، و خداوند خير فراوانى در آن قرار مىدهد.»(النساء:19) آري چه بسا كسي چنين بپندارد كه اگر كامل العضو بود ، زيباتر بود ، ثروتمندتر بود و ... به نفعش بود ؛ حال آنكه معلوم نيست چنين باشد. كافي است كمي عميقتر و دقيقتر به اطراف خود نظر كنيم و مقايسه اي كنيم بين زيبارويان و خوش هيكلها و افراد عادي تا ببينيم مفاسد اخلاقي بين كدام قشر افزونتر است. تمايل كدام گروه به بي عفّتي و خودنمايي و تكبّر و خودبيني و تحقير ديگران و امثال اين امور شديتر است؟ همينطور در ثروت و قدرت امثال آنها هم اگر دقّت كنيم مي بينيم همواره ميل ثروتمندان و قدرتمندان به مفاسد اخلاقي بيش از فقراء و ضعفاست. پس چنين نپنداريم كه اينگونه از امور همواره خيرند. زيبايي و زشتي ، ثروت و فقر ، قدرت و ضعف ، كامل العضو بودن و ناقص العضو بودن و ... همگي وسائل امتحانند. نه زيبا و ثروتمند و قدرتمند و كامل العضو مالك زيبايي و ثروت و قدرت و كمال جسماني خود است نه زشت و فقير و ضعيف و ناقص العضو مالك زشتي و فقر و ضعف و نقص عضو خود. بلكه همه ي اينها به بشر داده شده تا انسانها امتحان شوند ؛ و امتحان براي اين است كه استعدادهاي انساني و الهي بشر شكوفا شود. خداوند متعال در اين دار امتحان ، به هر كسي آن چيزي را داده كه با آن مي تواند رشد كند. اگر زيبا را زشت مي نمود حتماً مردود مي شد و اگر برعكس زشت را زيبا مي نمود او نيز يقيناً به كمال لايق خود نمي رسيد. اگر كامل العضو را ناقص العضو مي آفريد حتماً كفران مي نمود و اگر ناقص العضو را كامل العضو مي آفريد حتماً گردن كشي مي كرد. امّا با وضع موجود ، براي همه ، هم امكان رشد و تكامل وجود دارد هم امكان سقوط. چون امكانات داده شده به هر كسي دقيقاً متناسب با نياز وجود او براي تكامل است و اين لازمه ي حكيم بودن خداست. « وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبيرٌ بَصيرٌ. هر گاه خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد، در زمين طغيان و ستم مىكنند؛ از اين رو به مقدارى كه مىخواهد(و مصلحت مىداند) نازل مىكند، كه نسبت به بندگانش آگاه و بيناست. » (الشورى:27) در اين آيه ي شريفه منظور از رزق صرفاً ثروت نيست بلكه هر چيزي كه انسان از آن بهره مي برد مثل علم ، زيبايي ، هوش ، استعداد ، اعضاء و جوارح و ... همه از مصاديق رزق محسوب مي شوند.اهل دنيا همه چيز را در مقايسه با غايات دنيوي آن مي سنجند. براي مثال مي گويند: آنكه به ظاهر نازيباست چه گناهي كرده كه نمي تواند همسر مناسبي براي خود بيابد؟ يا آنكه فلج است چه گناهي كرده كه نمي تواند كار مورد علاقه اش را انتخاب نمايد؟ امّا خداوند حكيم سعادت حقيقي انسانها را در نظر گرفته و امكاناتي در اختيار آنها گذاشته كه تأمين كننده ي سعادت حقيقي و ابدي آنان است. در نگاه عميق الهي اساساً هر چيزي كه به كسي داده شده يا از او دريغ شده براي آخرت و ابديّت اوست نه براي دنيايش ؛ امّا بشر جاهل چنين مي پندارد كه اينها براي دنياست. هدف اصلي از هر چيزي كه به انسان داده شده يا از او دريغ شده ، شكوفا نمودن استعدادهاي انساني و رساندن او به سعادت ابدي است. لذا آنچه در اين دنيا داده شده يا دريغ شده همگي موقّتي بوده چند دهه بيش دوام ندارد ، در حالي كه سعادت يا شقاوت اخروي براي ابد است. با اين وصف ، اگر كسي در اين چند روزه ي دنيا به نازيبايي و نقص عضو موقّت خود راضي بوده بر عدل و حكمت خدا يقين داشته بر او خرده نگيرد و به اين وسيله زيبايي و كمال ابدي را به دست آورد ، ارزش نخواهد داشت؟ اگر اين نازيبايي و نقص عضو چند روزه ، زمينه را فراهم سازد تا انسان به مقامي برسد كه در آخرت قيافه ي خود را خودش تعيين نمايد ، نعمت بزرگي نخواهد بود؟ خداوند متعال خطاب به اهل رضا و تسليم مي فرمايد:« ... وَ لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فيها ما تَدَّعُون. ... و براى شما هر چه دلتان بخواهد در بهشت فراهم است، و هر چه طلب كنيد به شما داده مىشود. »(فصلت:31) طبق برخي روايات ، از جمله چيزهايي كه اهل بهشت طلب مي كنند و به آنها داده مي شود تيپ و قيافه ي دلخواه است. بلكه آنها هر لحظه هر تيپ و قيافه اي را كه دلخواهشان باشد مي تواند به آن صورت در آيند ، بدون اينكه مانع از شناخته شدنشان شود. « قَالَ النَّبِيُّ (ص): إِنَّ فِي الْجَنَّةِ سُوقاً مَا فِيهَا شِرًى وَ لَا بَيْعٌ إِلَّا الصُّوَرُ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ مَنِ اشْتَهَى صُورَةً دَخَلَ فِيهَا وَ إِنَّ فِيهَا مَجْمَعُ حُورِ الْعِينِ يَرْفَعْنَ أَصْوَاتَهُنَّ بِصَوْتٍ لَمْ يَسْمَعِ الْخَلَائِقُ بِمِثْلِهِ نَحْنُ النَّاعِمَاتُ فَلَا نَبْأَسُ أَبَداً وَ نَحْنُ الطَّاعِمَاتُ فَلَا نَجُوعُ أَبَداً وَ نَحْنُ الْكَاسِيَاتُ فَلَا نَعْرَى أَبَداً وَ نَحْنُ الْخَالِدَاتُ فَلَا نَمُوتُ أَبَداً وَ نَحْنُ الرَّاضِيَاتُ فَلَا نَسْخَطُ أَبَداً وَ نَحْنُ الْمُقِيمَاتُ فَلَا نَظْعَنُ أَبَداً فَطُوبَى لِمَنْ كُنَّا لَهُ وَ كَانَ لَنَا نَحْنُ خَيْرَاتٌ حِسَانٌ أَزْوَاجُنَا أَقْوَامٌ كِرَامٌ .نبي اكرم(ص) فرمودند: در بهشت بازاري است كه در آن جز شكل و قيافه ي مردان و زنان ، خريد و فروش نمي شود. پس هر كه طالب شكل و قيافه اي باشد داخل آن بازار مي شود. و همانا محل تجمّع و نمايشگاه حور العين در آن بازار است. آن حور العين ها با صوتي كه خلايق مثلش را نشنيده اند صداي خود را بلند كرده مي گويند:ما بي نياز از غذا هستيم كه ابداً گرسنه نمي شويم ؛ لباس پوشندگاني هستيم كه هرگز برهنه نمي مانيم ؛ ماندگاراني هستيم كه هرگز نمي ميريم ؛ خشنوداني هستيم كه هيچگاه غضب نمي كنيم ؛ مقيماني هستيم كه هرگز به سفر نمي رويم. پس خوشا به حال آنكه ما از آن او باشيم و او از آن ما. ما زيبارويان نيكوخصاليم و همسران ما اقوامي كريمند.»( بحارالأنوار ؛ج8 ،ص148 )پاسخ سوم: براى پاسخ به اين پرسش به چند مطلب اساسى به طور مختصر اشاره مىشود:1. مفهوم عدل: معناى لغوى عدل، برابرى و برابر كردن است و در عرف به معناى رعايت حقوق ديگران در برابر ظلم (تجاوز به حقوق مردم) است. در تعريف «عدل» آمده است«اعطاء كل ذى حق حقه»(دادن به هر صاحب حقى، آنچه سزاوار او است»معانى ديگرى نيز براى عدل ذكر شده است؛ ليكن معنايى از عدل كه به خداوند نسبت مىدهيم، عبارت است از فيض عام و بخشش گسترده در مورد همه موجوداتى كه امكان هستى يا كمال معيّنى را دارند؛ بدون هيچگونه امساك و خوددارى. به عبارت ديگر عدل الهى بيان ديگرى از حكمت و عنايت او است.2. آنچه در نظام خلقت وجود دارد، تفاوت است؛ نه تبعيض و آنچه مذموم و ناعادلانه مىباشد، تبعيض است، نه هرگونه تفاوت و چندگونگى.لازمه عدل، برابر قرار دادن همه انسانها يا همه اشيا نيست. براى مثال معلم عادل، كسى نيست كه همه شاگردان را - خواه كوشا باشند و خواه تنبل - يكسان امتياز دهد؛ بلكه او بايد هر يك از شاگردان را به اندازه استحقاقشان ستايش يا نكوهش كند.پس مقتضاى حكمت و عدل الهى، اين نيست كه همه مخلوقات را يكسان بيافريند. اقتضاى حكمت اين است كه جهان را به گونهاى خلق كند كه موجودات مختلف متناسب با قابليت و لياقت خود در جهت هدف نهايى باشند. در اين رابطه اجزاى عالم را نبايد گسسته و جدا از يكديگر در نظر گرفت؛ بلكه بايد آنها را به صورت مجموعهاى نظاممند ارزيابى كرد كه هر عضوى، جزئى از يك كل است.در يك مجموعه، هر جزء موقعيت خاصى دارد كه برحسب آن، كيفيت خاصى را دارا مىشود.«جهان چون چشم و خط و خال و ابروست ...... كه هر چيزى به جاى خويش نيكوست»اساساً اگر تفاوت وجود نداشته باشد، كثرت و تنوع نيز نخواهد بود و اگر كثرت و تنوع نباشد، ديگر مجموعه و نظام، مفهومى نخواهد داشت. اگر همه انسانها مرد، يا همه موجودات از يك نوع و همه اجزاء يك نوع مشابه باشند و يكنواختى محض حاكم باشد، ديگر جهانى به اين نظم و زيبايى وجود نخواهد داشت.3. تفاوت موجودات لازمه نظام علّت و معلولى است. بدين معنا كه هر معلولى، علتى خاص و هر علتى، معلول مخصوص دارد. در حقيقت هر موجودى در نظام علّت و معلول، جاى مشخص و مقامى معلوم دارد؛ يعنى، آن معلول، معلول شىء معين و آن علّت، علّت شىء معين است.نبودن نظام معيّن در بين موجودات، مستلزم اين است كه هر موجودى بتواند منشأ ايجاد هر چيزى بشود و هر چيزى از هر چيز ديگر به وجود آيد؛ مثلاً اثر يك شعله كبريت با اثر خورشيد برابرى كند. بنابراين ارتباط هر علّت با معلول خود و ارتباط هر معلول با علتش، از ذات علت و معلول برمىخيزد.به تعبير ديگر هر موجودى در مرتبه خود، مانند سلسله اعداد است كه نفى مرتبه هر عدد، مساوى با نفى وجود آن است. براى مثال اگر خواسته باشيم عدد پنج بر مقدارى بيش از شش دلالت كند، آن ديگر عدد پنج نيست. همينطور پيدايش معلولى برتر از كمالات علت تامهاش، مساوى فقدان آن معلول و حتى نبود آن علت است.4. در جهان ماده، بر پايه اسباب و مسببات ويژهاش، اصطكاك و تزاحم در ذات آن نهفته است و تصوير ماده، منهاى اين ويژگى، نفى وجود آن است. آتش در هر كجا باشد، اثر ويژهاش سوزاندن است؛ خواه در كعبه و مسجد باشد، خواه در خانه و مغازه. بنابراين نمىتوان انتظار داشت كه جهان ماده - خارج از نظام عليت - كارى را صورت دهد؛ مثلاً الكل فقط در فرد الكلى اثر بگذارد، نه در نسل او. يا بيمارى طاعون شخص مبتلا را از پاى درآورد و در محيط پيشگيرى نشده اثر نگذارد. چنين انتظارى از جهان طبيعت، انتظارى بىجا است. معناى نفى تزاحم در عالم ماده، اين است كه خداوند تنها به آفرينش مجردات اكتفا ورزد و طومار ماده را در هم پيچد. نتيجه اين گمانه، ناديده گرفتن خيرات عظيمى است كه در اين بخش از هستى وجود دارد.5. با توجه به نظام علّت و معلولى و اصطكاك و تزاحمات عالم ماده، وجود تفاوتها و نقص و ضعفها، هر يك در جاى خود ضرورى و اجتنابناپذير است و هر تغييرى در آنها، مستلزم تغيير در سلسله طولى نظام عالم و بر هم زدن كل هندسه عالم است. در عين حال تفاوتهاى طبيعى موجود دوگونه است:الف. تفاوتهاى ناوابسته به دانش و آگاهى و اراده بشرى (اين گونه تفاوتها تغييرناپذير است)؛ب. تفاوتها و نقصانهاى وابسته به جهل و دانش و اراده بشر.بسيارى از ناگوارىهايى كه در محيط زندگى - به خصوص در بستگان و فرزندان به وجود مىآيد - معلول ناآگاهى انسان، از قوانين طبيعت و يا احكام الهى است. طبق تحقيقات به عمل آمده، قسمت عظيمى از معلوليتهاى جسمى و روانى فرزندان، معلول ناآگاهى و احياناً بىمبالاتى والدين است. معمولاً انسان آگاه و مقيد به اصول زندگى، از اولاد سالمترى برخوردار مىشود. اين گونه از ضعف و نقصانها، با رشد آگاهى و عملكرد صحيح انسان قابل رفع و اصلاح است.6. در برابر پارهاى از نقصانها و رنجها، رحمت واسعه الهى ايجاب مىكند كه گرفتاران و رنجديدگان بىگناه را از طريق پاداشهاى اخروى (بقره آيه 155) و يا تخفيف در مسئوليتها و احكام (نور آيه 61) و مكلّف ساختن ديگران در اعانت و همكارى با آنان جبران سازد.افزون بر آنچه گذشت رازهاى ديگرى در تفاوت موجودات هست كه رعايت اختصار ، ما را از ذكر آنها معاف مىدارد (جهت آگاهى بيشتر بنگريد:الف. شهيد مطهرى، عدل الهى، بحث راز تفاوتها، تهران: صدرا.ب. محمد حسن قدردان قراملكى، خدا و مسأله شر، قم: دفتر تبليغات اسلامى)پاسخ چهارم:واقعيت آن است كه ظرفيت موجودات و انسان ها، همانند ظرفهايى نيست كه براى برخى نصف و براى برخى تمام آن پر شده باشد؛ بلكه هر موجودى متناسب با وضعيت و موقعيت خود، ظرف و ظرفيتش شكل خواهد گرفت. همه ظرفها متناسب با ظرفيت خود، پر است و به هر مقدار كه قابليتها و استعدادها بيشتر شود و فعليت پيدا كند، به همان مقدار ظرفها نيز بزرگتر خواهد شد. به طور مثال هر مقدار معلومات و درجات علمى انسان افزايش يابد، ظرف قلب و سينه او گشادتر خواهد شد.همچنين هر كدام از جمادات، گياهان و حيوانات، عرصه خاصى براى ظهور ظرفيت خود دارند. به طور مثال دانه گندم در مدت چند ماه و با رعايت اصول كاشت و داشت و برداشت، مىتواند تبديل به خوشهاى هفتاد دانهاى شود. البته هر مقدار عوامل تأثيرگذار كم شود، دانههاى كمترى به بار خواهد نشست و هر گاه عوامل اصلاح، ارتقا يابد، دانههاى بيشترى به ثمر خواهد رسيد. نسبت به ديگر انواع گياهان و حيوانات نيز اين چنين است.درباره اختلاف قابليتها و تفاوت موجودات، اشاره به چند نكته شايان توجه است:يكم. اين طور نيست كه هر موجودى، تنها دريك شرايط خاص قرار بگيرد و تنها يك نوع قابليت داشته باشد، بلكه چه بسا وضعيت آن تغيير كند و در نتيجه قابليت آن نيز ارتقا يابد. به طور مثال فسيلها طى چند هزار سال، به زغال سنگ و سپس به رگههاى الماس تبديل مىشود. با تركيب دو گونه از ميوهها و يا گلها نيز ميوه جديد و يا رنگ و تركيب جديد حاصل مىآيد. اما تمامى اين گونه تغييرات نظاممند و از روى حساب و كتاب است.دوم. ايجاد تغيير، گاهى از سوى «عوامل خارجى» است؛ مانند بيشتر تغييراتى كه در جمادات و گياهان اتفاق مىافتد كه عوامل انسانى، محيطى و... در آنها تأثيرگذار مىباشند. گاهى نيز علاوه بر عوامل خارجى، عوامل شخصى و درونى موجب ايجاد تغيير و تفاوت قابليتها مىشود كه درباره انسانها بيشتر اين گونه است. به طورى كه اراده افراد و عوامل درونى آنان، علاوه بر عوامل محيطى و ژنتيكى در وضعيت شان تاثير فراوانى دارد و اراده و انگيزه انسانها چه بسا موجب تفاوت قابليت بسيار در ميان آنها شود.البته برخى واقعيات و حقايق نيز هيچ گونه تغييرى نمىيابند و همواره ثابتاند؛ اصول عقلى مانند «محال بودن اجتماع نقيضين» و يا «معادلات رياضى» اين چنيناند.چنين نظامى به طور طبيعى از سوى خداوند بر جهان هستى حاكم است. به همين جهت گفته مىشود: قابليتها را خداوند داده است. اما اين اراده الهى گزاف و بىدليل نيست، بلكه متناسب با وضعيت خود موجودات است. به طور مثال اگر يك دانه گنديده زير پا لگدمال شود، قابليت تبديل شدن به خوشه را از دست مىدهد و اگر زير خاك قرار گيرد و بقيه شرايط آب و نور فراهم شود كه سبز شده و تبديل به خوشه مىگردد. اگر آنچه زير خاك كاشته شده، گندم باشد، گندم مىرويد و اگر دانه سيب باشد، محصول آن سيب خواهد بود.چنان كه اگر نطفه انسان در شرايط مساعد قرار گيرد، انسان متولد مىشود و اگر نطفه حيوان در مسير طبيعى خود قرار بگيرد، حيوان به دنيا مىآيد.و در ميان انسانها نيز اگر نطفه حامل ژنهاى برتر باشد انسان متولد شده از هوش و توانمندى بيشتر برخورد خواهد شد، ولى اگر نطفه از سوى پدر معتاد يا الكى باشد، چه بسا فرزند متولد شده مشكلاتى از جهت توانمندى جسمى و عقلى به همراه داشته باشد. حتى از يك پدر نيز در شرايط مختلف، چه بسا فرزندانى با استعدادها و توانمندىهاى مختلف به دنيا آيند. كه با تغيير شرايط و تفاوت عوامل، مشروطها و معلولها متفاوت مىشوند. در غير اين صورت، اگر در شرايط متفاوت، نتيجه يكسان مىبود، دور از عدالت و برخلاف نظاممندى مىبود. بنابر آنچه گفته شد، قابليت هر موجودى، با توجه به مجموعه شرايط و موقعيتها نمود پيدا مىكند و منظور از اين كه خداوند قابليت موجودات را داده آن است كه خداوند نظام عمومى جهان را اين گونه برقرار كرده و مشيت عمومى او در اين دنيا، اين چنين است. همين نظم و انضباط موجب شده كه تفاوت قابليتها قابل محاسبه و پيشبينى باشد و دانشمندان بتوانند قوانين علمى مانند شيمى، فيزيك و... را كشف كنند و پزشكان از علايم مشابه، به تشخيص بيمارىها موفق شوند.اما نكته بسيار مهم و اساسى براى حل مشكل و پاسخ به پرسش اصلى، اين است كه بدانيم:الف. شرايط قابليت ساز، تنها به شرايط و موقعيتهاى مادى، منحصر نيست؛ بلكه عوامل معنوى و غيرمادى نيز در افزايش يك موجود و يا كاهش قابليت آن، مؤثر است.به طور مثال آب داراى كشش مولكولى خاص و داراى قابليت خاصى است، اما به جهت همراهى با خواسته يك ولى خدا و به اراده و اذن الهى، كشش مولكولى آن در مقطع خاصى اثر خودش را از دست مىدهد. همان گونه كه در هنگام شكافته شدن رود نيل براى حضرت موسى(عليه السلام) اين اتفاق افتاد و يا براى حضرت ابراهيم(عليه السلام) آتش، سرد شد.بنابراين اگر با نگاهى فراگير به جهان هستى بنگريم، به تمامى عوامل مادى و معنوى و تأثيرگزارهاى پيدا و ناپيدا اعتقاد داشته باشيم؛ به خوبى نتيجه خواهيم گرفت كه قابليتهاى همگى براساس نظم و انضباط است و منظور قابليتهاى خدادادى همين است كه با رعايت تمامى زمينههاى مادى و معنوى خداوند آنچه لايق هر موجود است به او عنايت مىكند.پاسخ پنجم:پاسخ اجمالي:بيماري و رنج و نقص عضو و امثال آنها نه گناهند نه عذاب؛ بلكه اموري هستند كه هم تخيف در تكليف در دنيا مي آورند؛ هم در آخرت عوض داده مي شوند. چون خداوند متعال، جبّار (جبران كننده) است؛ و محروميّتهاي غير خود خواسته را با عوض اخروي جبران مي كند. ظرف ظهور عدالت مطلق خدا نيز در آخرت است. لذا نبايد عالم هستي را خلاصه نمود در دنيا و ظهور تمام اسماء و صفات خدا را در همين دنياي محدود جستجو كرد. پاسخ تفصيلي:نقص عضو در مراحل مختلفي ممكن است پيش آيد كه هر كدام بحث مختصّ خود را دارد.1ـ به طور طبيعي درصدي از اسپرمها و تخمكها معيوبند ؛ و اين تقصير كسي نيست. پس اگر از لقاح اين گونه اسپرمها و تخمكها فرزندي متولّد شد، نقص عضو خواهد داشت ؛ و والدين يا هيچ كس ديگري نيز مقصّر نيست. اگر عميقتر نظر شود اساساً در اين حالت شرّي نيست تا دنبال مقصّر آن بگرديم. از آن اسپرم و تخمك خاصّ محال است كه غير همين موجود متولّد گردد. كما اينكه از هر اسپرم و تخمك ديگر نيز موجودي ديگر متولّد مي شود. اگر آن اسپرم و آن تخمك خاصّ باهم لقاح نمي كردند ، و به جاي آنها دو اسپرم و تخمك ديگر لقاح مي نمودند آن فرزند ناقص ، فرزند سالم نمي شد ؛ بلكه اساساً متولّد نمي گشت. و روشن است كه وجود ـ هر چند ناقص ـ بهتر از عدم مي باشد. اگر از يك اسپرم يا تخمكِ طبيعتاً معيوب فرزندي معيوب به دنيا آمد، در اين حالت حقيقتاً نقصي نيست؛ بلكه موجودي كامل متولّد گشته كه ما او را در قياس با ديگران ناقص مي شمريم. حال آنكه او يا بايد به همان شكل متولّد مي شد يا از اساس متولّد نمي گشت. امّا چرا گفتيم چنين معلوليّتي يك وصف نسبي و قياسي است نه حقيقي؟چون تفاوت ، به اشكال گوناگون ، بين همه انسانها و همه موجودات وجود دارد ؛ كه با توجّه به حكمت بالغه الهي ، اين تفاوتها نيز حكيمانه اند. اين تفاوتها به خودي خود رنجي ندارند ؛ رنج زماني پديدار مي شود كه شخص خود را با ديگري مقايسه مي كند. انسانهاي عادي زماني كه به انسانهاي متعالي فكر نكنند خود را نرمال خواهند يافت ولي اگر ما انسانهاي عادي خود را با انسانهايي همچون انبياء(ع) مقايسه كنيم كه اكثراً از بدو تولّد داراي خصوصيّات ويژه بودند ، در آن صورت خود را بسيار ناقص خواهيم يافت. همانطور كه يك نابيناي مادرزاد خود را در مقايسه با افراد عادي ناقص مي يابد ، انسانهاي عادي نيز در مقايسه با انبياء(ع) نابيناي مادرزادند. چون آنها اموري را ادراك مي كنند كه انسانهاي عادي قادر به ادراك آن نيستند. اگر همه ي انسانهاي روي زمين نابينا يا فاقد پا يا فاقد دست بودند در آن صورت به فكر كسي هم نمي رسيد كه چشم داشتن و پا داشتن و دست داشتن كمال است ؛ همانطور كه الآن انسانهاي عادي از نداشتن چشم بصيرت و كرامت و معجزه و طيّ الارض و علم غيب و امثال آنها احساس رنج نمي كنند ؛ امّا زماني كه خود را با انسانهاي صاحب اين فضائل مقايسه مي كنند آرزو مي كنند كه: اي كاش ما هم چنين ويژگيهايي مي داشتيم. ما انسانهاي عادي ، انبياء(ع) را انسانهاي استثنايي مي دانيم چون ما افراد عادي در اكثريّت قرار داريم. اگر همه ي انسانها نابينا بودند جز چند نفر ، در آن صورت اين چند نفر بينا نيز مانند انبياء استثنايي خوانده مي شدند. همينطور اگر همه فاقد قدرت حركت بودند و تنها چند نفر قادر به چنين كاري بودند آنها استثنايي خوانده مي شدند. امّا چون اكثريّت بينا هستند و قدرت حركت دارند لذا فاقد اينها را معلول مي نامند. اين مقايسه را در سطح وسيعتري نيز مي توان انجام داد. براي مثال از مقايسه ي حيوانات با انسانها متوجّه مي شويم كه حيوانات فاقد برخي كمالات انسان هستند كما اينكه انسانها نيز فاقد برخي كمالات حيواناتند. براي مثال پرندگان عقل ندارند ، در عوض انسان هم بال پرواز ندارد. امّا نه انسان نسبت به پرنده معلول خوانده مي شود نه پرنده نسبت به انسان. اين مساله به خصوص در حكمت متعاليه(مكتب فلسفي ملاصدرا ) به خوبي قابل توجيه است ؛ چرا كه در سطوح بالاي حكمت متعاليه ، انسان جنس قلمداد مي شوند نه نوع ؛ لذا هر فرد انساني نوعي منحصر به فرد بوده كاملترين فرد نوع خود است. بنا بر اين ، چيزي كه باعث مي شود انسانها افراد به اصطلاح معلول را ، ناقص تصوّر كنند مقايسه آنها با ديگران است ؛ در حالي كه هر موجودي في حدّ نفسه يك موجود كامل است و هيچ موجودي در مقايسه با هدفي كه براي آن آفريده شده است ناقص نيست. يك به اصطلاح معلول جسمي شايد براي كارگري و از پلّه بالا رفتن موجود ناقصي باشد امّا براي رسيدن به مقام عبوديّت و خليفة اللّهي و مظهر اسماء الهي شدن ــ در حدّ يك انسان عادي ــ ناقص نيست. بلي اگر هدف از خلقت انسان ازدواج كردن و بچه دار شدن و اشتغال به فلان كار دنيايي و از پلّه بالا رفتن و امثال آنها بود در آن صورت مي شد اين گونه افراد را ناقص ناميد ، كما اينكه در اين صورت همه يا خيلي از انسانها را مي شد ناقص شمرد ؛ چون هيچكس از افراد عادي نيست كه همه ي استعدادها را يكجا داشته باشد. آيا به ظاهر معلولي كه اين استعداد را داشته كه به دانشگاه راه پيدا كرده مهندس كامپيوتر شود ناقص است؟ در حالي كه بسياري از افراد به اصطلاح غير معلول ، استعداد ورود به دانشگاه را هم ندارند چه رسد به اين كه مهندس كامپيوتر شوند. آيا سزاوار است كه اينها هم معلول خوانده شوند يا نه؟ اگر نداشتن استعداد حركت جسماني معلوليّت است پس نداشتن استعداد علم آموزي هم معلوليّت است. لكن معلوليّت نوع اوّل ملموس ولي دومي ناملموس است. بر اين اساس ، اگر نبود يك استعداد ــ اعمّ از استعداد حركت ، استعداد علم آموزي ، استعداد استقامت و ... ـــ معلوليّت است ، پس اكثريّت قريب به اتّفاق انسانها معلولند. بلكه به جز اهل بيت (ع) تمام انسانها ناقص مي باشند حتّي انبياي سلف هم. 2ـ گاه اسپرم و تخمك، سالم هستند ولي شرائط رحم زن يا ديگر شرائط مربوطه چنان است كه در آن شرائط امكان رشد متوازن براي نطفه نيست. در اين حالت نيز نظام طبيعي علّي و معلولي است كه موجب تولّد مثلاً يك فرد ناقص العضو مي شود. اين حالت نيز شبيه حالت قبلي است ؛ يعني در آن شرائط طبيعي، محال است غير از اين فرد با اين مشخّصات متولّد شود. لذا در اينجا نيز كسي مقصّر نيست. بلي اگر والدين يا پزشك بدانند كه شرائط براي رشد متوازن نطفه مهيّا نيست و امكان اصلاح شرائط نيز باشد و اقدام به اصلاح شرائط نكنند ، مقصّرند و در روز قيامت خداوند متعال با عدالت خويش از مقصّرين امر تاوان خواهد گرفت. لذا چنين فرزندي در عوض نقص خود در قيامت از حسنات مقصّرين مطالبه خواهد نمود و يا بخشي از گناهان خود را بر آنها بار خواهد كرد. امّا اگر كسي مقصّر نباشد، خداوند متعال خودش از فضل خويش او را عوض خواهد داد. چه بسا گروه نخست نيز چنين عوضي دريافت نمايند. 3ـ گروه ديگري از نقصها در اثر عملكرد والدين يا ديگران مثلاً پزشكان حاصل مي شود. مثلاً زن حامله اي را در معرض پرتوهاي راديولوژي قرار مي دهند يا داروي خاصّي را به او تجويز مي كنند يا خود مادر اقدام به كار مضرّي براي جنين مي كند و ... . اين كارها اگر از روي آگاهي و بي احتياطي يا به عمد باشد ، بسته به ميزان آگاهي و عمد ، عامل آن مقصّر است ؛ و مقصّر آن در قيامت تاوان خواهد داد. لذا خداوند متعال در روز قيامت بين گناهان آن فرد ناقص و ثوابهاي آن فرد مقصّر موازنه خواهد نمود. نتيجه آنكه:اگر نقصها زاييده ي طبيعت باشند و كسي مقصّر نباشد. خداوند متعال شخص ناقص را به تناسب نقصش عوض خواهد داد. توجّه شود! عوض مي دهد نه ثواب. عوض در مقابل نقصها و محدوديّتهاست و ثواب در مقابل كار اختياري است. البته اين عوض، لزوماً در آخرت نيست؛ بخشي از اين عوض در آخرت است و برخي ديگر در دنياست به صورت تخفيف تكليف ؛ و زيادت ثواب ؛ به اين نحو كه برخي تكاليف از اينها برداشته مي شود ؛ يا ثواب برخي اعمال آنها افزونتر نوشته مي شود ؛ يا برخي گناهان آنها به اندازه ي ديگران جدّي گرفته نمي شود. اگر نقصها به سبب برخي انسانها باشند ، در اين صورت افزون بر تخفيفهاي دنيوي فوق الذّكر ، اينها از عامل مقصّر نيز طلبكارند. لذا اگر در همين دنيا آن عامل مقصّر را بخشيدند اجر اين بخشش را براي خود ذخيره خواهند نمود ؛ و اگر نبخشيدند، در روز قيامت خداوند متعال بخشي از گناهان او را بر گردن مقصّر خواهد گذاشت ؛ و اگر با اين كار توازن حاصل نشد، حسنات مقصّر را به نامه ي اعمال فرد ناقص منتقل مي كند. اگر با اين كار نيز توازن حاصل نگشت ، خداوند متعال از فضل خويش او را راضي مي كند. افزون بر اينها، اگر فرد ناقص بر مشكلات ناشي از آن نقص خود صبر جميل نمود و لب به شكايت از خداوند عادل و حكيم نگشود، اجر صابران را هم خواهد داشت ؛ و اگر افزون بر صبر ، راضي به اين امر نيز بود ، اجر شاكران را هم مي برد. لذا چه بسيار از اين گونه افراد كه در روز قيامت آرزو مي كنند اي كاش نقصي بيش از اين داشتيم. چون از داشته ها حساب مي كشند و نداشته را حساب نيست كه هيچ، چه بسا لطفي نيز در پي دارد. در قيامت از دست و پا و چشم و گوش و هوش و استعداد و مال و مقام و شهرت و ... حساب خواهند كشيد كه اين نعمتها را كجا و به چه صورت مصرف نمودي؟ اگر درست مصرف شده اجر دارد و در غير اين صورت مجازات در پي دارد. و شكّ نيست كه اكثر مردمان از نعمتها درست استفاده نمي كنند. امّا آنكه مثلاً پا ندارد، حساب پا را هم ندارد؛ و بابت نداشتن آن، عوضي هم مي گيرد.امّا عدل خدا.در اصل دادن وجود، خداوند متعال به هر موجودي تا آن مقدار كه قابليّت دارد افاضه ي وجود مي كند. لذا از سوي خدا بخلي در كار نيست. و البته هر چه مي دهد فضل و احسان است نه حقّ مخلوق. چون كسي را از خدا طلبي نيست تا اگر نداد ظالم خوانده شود. ظلم در مورد شخصي فرض دارد كه ديگري بر او حقّي داشته باشد، و او آن حقّ را ندهد. و روشن است كه كسي را بر خدا حقّي نيست. او اگر ندهد، حقّ كسي را نخورده است؛ و اگر بدهد، احسان نموده. اگر زياد بدهد، زياد احسان كرده و اگر كم بدهد، باز احسان نموده است. بنده اگر يك ميليون تومان به شما بدهم و پنج ميليون تومان هم به همسايه ي شما بدهم، در حقّ هر دوي شما احسان نموده ام؛ و شما نمي توانيد بگوييد: چرا به من كم دادي؟! بلكه اگر بخشي از آن يك ميليون را از شما بازپس گيرم باز هم منطقاً حقّ اعتراض نخواهيد داشت. امّا در مقام عمل، ناراحت مي شويد و احساس مي كنيد كه در حقّ شما ظلمي شده است. اين احساس از آنجا ناشي مي شود كه ما انسانها خودخواهيم و خيال مي كنيم همه چيز بايد براي من باشد. امّا اولياي الهي حتّي در بزرگترين مصيبتها نيز شاكرند؛ و احساس نمي كنند كه به آنها ظلمي شده است. چون خود را از خدا طلبكار نمي دانند. جريانات عاشوا از بارزترين نمودهاي اين معناست؛ بخصوص آن جمله ي زينب كبري(س) كه فرمودند: « ما رأيت الّا جميلاً ــ من چيزي جز زيبا (خداي زيبا) نديدم».دنيا نيز محلّ امتحان است نه جاي پاداش. بنا بر اين، از اين زاويه عدالت جستن در دنيا معني ندارد. عدالت خدا در دنيا به اين است كه بر هر كسي تنها به ميزان توانش تكليف مي كند. يعني بسته به امكانات وجودي افراد براي آنها سوالات امتحاني طرح مي نمايد. و كلّ زندگي ما امتحان است. سلامتي و بيماري ، باهوش بودن و كم هوش بودن ، فقر و ثروت ، زشتي و زيبايي و ... ، همه سوالات امتحاني اند. لذا نه داشتن دست و پا براي كسي كمال حقيقي است نه نداشتن آنها براي كسي نقص حقيقي مي باشد؛ بلكه هر دوي اينها امتحانند؛ و البته بودشان امتحان خطرناكتري است. پس بدا به حال آنكه اينها را غير از سوال امتحاني چيز ديگري ببيند؛ و خيال كنند كه داشته هاي دنيايي حقيقاً براي او هستند. امّا عدل خدا در آخرت به اين است كه از هر كسي تنها به اندازه ي تكليفش و به اندازه ي امكانات وجودي اش حساب مي كشد. لذا حساب آنكه چشم نداشت با حساب آنكه چشم داشت برابر نخواهد بود.
منبع :Tags:اسلام و دیگر ادیان